تانیایش

استاد رائفی پور :

گاهی با خودم فکر میکنم که

دوست داشتم در زمان کدام امام به دنیا می آمدم

و یاری اش میکردم؟

یک موقع میگفتم زمان امام حسین(ع) می بودم،

یک موقع میگفتم زمان امیرالمؤمنین می بودم،

میگفتم نه اقا امام حسن مجتبی خیلی مظلوم بود،

زمان ایشون می بودم

اما دودوتا چهارتا کردم

دیدم بهترین موقع، همین زمانه !!!

چون هرچه فکر میکنم میبینم سخت ترین کار همین امروزه،

بیشترین اَجر هم همین امروزه.

فرق ما با امت ائمه دیگر در این است که

آنها دیدند و عاشق شدند،

ما ندیده عاشق شده ایم .

شما خودتان را بزارید جای خدا،

این عدل است که

هر دوتای اینها باهم برابر باشند؟

نه،

روایت داریم منتظران مهدی(عج)

ثواب شهادت 70 نفر در رکاب پیامبر (ص) در بدر و احد

را دارند.

ان شا الله که همه ى ما منتظران واقعی حضرت ولیعصر(عج) باشیم...


اللهم عجل الولیک الفرج بحق زینب(س)


فقط حکومت علی(ع)

  • باران بهاری

خاطره ای جالب از شهید عماد مغنیه در تهران 

یکی از دوستان لبنانیم که با شهید عماد مغنیه همرزم و دوست قدیمی بوده

، خاطره جالبی از عماد تعریف کرد که خیلی برام قشنگ اومد. می گفت: "سال 1364 بود که با عماد در تهران زندگی می کردیم. خانه ای در زیر پل حافظ داشتیم

. محل کارمان هم پادگان امام حسین (ع) (بالای فلکه چهارم تهرانپارس – دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) بود که تعدادی نیروهای لبنانی را آموزش می دادیم.

عصر یکی از روزها، سوار بر ماشین پیکانم داشتم از در پادگان خارج می شدم که عماد را دیدم. قدم زنان داشت به طرف بیرون پادگان می رفت. ایستادم و با او سلام و احوال پرسی کردم. پرسید که به خانه می روم؟ وقتی جواب مثبت دادم، سوار شد تا با هم برویم.

در راه درباره وضعیت آموزش نیروها حرف می زدیم. نزدیکی میدان امام حسین (ع) بودیم و صحبتمون گل انداخته بود. یک دفعه عماد مکثی کرد و با تعجب گفت:

- ای وای ... من صبح با ماشین رفتم پادگان. 

زدم زیر خنده. صبح با ماشین رفته پادگان و یادش رفته بود.

ناگهان داد زد: - نگه دار ... نگه دار ...

گفتم: "خب مسئله ای نیست که. ماشینت توی پارکینگ پادگانه. فردا صبح هم با هم میریم اون جا." که گفت:

"نه. نه. زود وایسا ... باید سریع برگردم پادگان."

با تعجب پرسیدم: "مگه چیز توی ماشین جا گذاشتی که باید بری بیاری؟"

خنده ای کرد و گفت:

- آره. من صبح با زنم رفتم پادگان. به اون گفتم توی ماشین بمون، من الان برمی گردم. توی پادگان که رفتم، اون قدر سرم شلوغ شد که اصلا یادم رفت زنم دم در منتظرمه."

بدجور خنده ام گرفت. زنش از صبح تا غروب توی ماشین مونده بود. وقتی وایسادم، گفت:

- نخند ... خب یادم رفت با اون رفته بودم پادگان. و یک ماشین دربست گرفت تا بره پادگان و زن و ماشینش رو بیاره. 😂😂 

شهدا را یادکنیم با ذکر صلوات

  • باران بهاری

 

.

اون که شب میومد تک و تنها

روی شونه اش نون و خرما

حالا فهمیدن که کی بوده

اون که شب ها با حال خسته

میومد با روی بسته

حالا فهمیدن#علی بوده.... 😭😭

.

این خبررابرسانیدبه عشاق نجف


بوی سجاده خونین کسی میآید...😟😦 .

.

.

.

سلام بر تو ای اول مظلوم عالم علی جان...

.

.

التماس دعا ویژه تو این شبها ...

  • باران بهاری

...

" تک تیر انداز "


یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها رو در آورده بود. با سلاح دوربین­دار مخصوصش چند ده متری خط عراقیها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقیها ... چه می کرد.


بار اول بلند شد و فریاد زد: «ماجد کیه؟» یکی از عراقیها که اسمش ماجد بود سرش را از خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!» ترق!!

ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضاء کرد!!!

دفعه بعدی قناسه چی فریاد زد:«یاسر کجایی ؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت! ! ! ...

چند بار این کار را کرده بود تا اینکه به رگ غیرت یکی از عراقی­ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد: « حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سر خورد پایین.

یک هو یک صدایی از قناسه چی ایرانی بلند شد: « کی با حسین کار داشت؟ » جاسم با خوشحالی، هول و ولاکنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من !!» ترق!! جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید !!! 😊

...


  • باران بهاری


عشق یعنی « همت » و یک دل خدا

توی سینه اشتیاق کربلا

عشق یعنی شوق پروازی بزرگ

در هجوم زخم‌ های بی‌صدا

عشق یعنی قصة عباس و آب 

در « طلاییه » غروب آفتاب

عشق یعنی چشم ‌ها غرق سکوت

در درون سینه، اما انقلاب

عشق یعنی آسمان غرق خون

در شلمچه گریه‌ گریه..تا جنون

عشق یعنی در سکوت یک نگاه

نغمة انا الیه راجعون

عشق یعنی در فنا نابود شدن

در میان تشنگان ساقی شدن

عشق یعنی در ره دهلاویه

غرق اشک چشم، مشتاقی شدن

عشق یعنی حرمت یک استخوان

یادگار از قامت یک نوجوان

آن که با خون شریفش رسم کرد

 بر زمین،جغرافیای آسمان

شادی روحشان#صلوات


#یازهرا(س)

.

  • باران بهاری


هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او ر ا خراب کردی!


خدایا،

به هر که و به هرچه #دل بستم، تو دلم را شکستی!


#عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی!


هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم  را آرامش دهم، 

در سایه امیدی، 

و به خاطر آرزویی، 

برای دلم امنیتی به وجود آورم،

تو یکباره همه را برهم زدی!


و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، 

تا هیچ آرزویی در دل نپرورم،

و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم!


تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، 

و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، 

و جز در سایه #توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم.

خدایا تو را بر همه این نعمتها شکر می کنم .



سالروز شهادت عارف دلسوخته و دانشمند و مجاهد شهید، دکتر مصطفی چمران گرامی باد ...

  • باران بهاری

بسم الله الرحمان‌الرحیم ...


وبلاگ قبلی nardebam-aseman در بلاگفا ،


و وبلاگ جدید در بلاگ ان شاالله فعالیت هام‌رو تو این وبلاگ ادامه میدم ...


با یاری خدا و ائمه اطهار 


و شما عزیزان


یاعلی

  • باران بهاری